سردم شده بدجور عزیزم بغلم کن / یخ کردم از این سوز دمادم بغلم کن / تا باد مرا با خود از این کوچه نبرده / بی دغدغه با دغدغه محکم بغلم کن / دنیا همه مشتاق تو هستند ولی تو / با وسعت شوق همه عالم بغلم کن / شد شایعه غم خورده در این کوچه یکی را / تا آن که نبلعیده مرا هم بغلم کن / این شهر همه در پی حرفند و حسودند / آهسته و پیوسته و کم کم بغلم کن / از لطف تو هر بی سر و پایی شده آدم / امید که من هم شوم آدم بغلم کن / من داوطلب آمده ام تا که بمیرم / اینجاست همان خط مقدم بغلم کن / گیریم که پیش از همه با این عمل زشت / رفتیم جهنم به جهنم بغلم کن
کسی که در حضور تو غزل ارایه می کند / حرف نمی زند تو را، عمل ارایه می کند / نشسته بین دفترم نگاه لرزه افکنت / و صفحه صفحه شاعرت گسل ارایه می کند / به کشته مرده های تو، قسم که چشم محشرت / به خاطر معاد تو اجل ارایه می کند / " رفاه " ِ دست های تو ، شنیده ام به تازگی / برای جذب مشتری " بغل " ارایه می کند
تنهایی ام را می برم با خود، تا در خیابان ها بچرخانم / از من تو را می خواهد از تو ، تنها برایش شعر می خوانم / حتی نمی دانم نشانت را، تا لا اقل از دور می دیدت / حتی نمی دانم چرا رفتی، تا ذره ای او را بفهمانم / تنهاییم را می برم هر روز ، با خود پسش می آورم دلتنگ / او را چه مدت؟ تا چه تاریخی؟ باید به دور خود بچرخانم / پا بر زمین می کوبد و دارد، حال مرا بدجور می گیرد / یعنی تو هم حالا همین جوری یعنی تو هم تنها...؟! نمی دانم
با توام عشق قسم خورده پنهانی من / با توام بی خبر از حال و پریشانی من /
با توام لعنتی خالی از احساس بفهم / بی قرارت شده ام شاعره خاص بفهم / لعنتی خسته ام از دوری و بی تاب شدن / پای دلگیرترین خاطره ها آب شدن / نفسم بند تو و درد مرا می خواند / بعد تو حسرت دنیا به دلم می ماند
+ ** : اینجا ادامه مطلب است دوستانی که از حوصله شان خارج است هم بخوانند :-)
ابیات مکمل این دو بیت (قسمت دو بیتی) درج شده در این پست نامه رو چند روز پیش یکی از دوستان برایم خواند و در حین شنیدنش یاد
داستان کوتاهی از " مصطفی مستور " با نام " و ما ادراک ما مریم " که تا
بحال چندین بار خواندمش افتادم که چه زیبا از این غزل در داستان خود
استفاده کرده است؛ قسمتی از داستان (شامل این غزل را) می خوانید:
مریم از دانشکده که بیرون آمد با عجله تکه کاغذی را انداخت جلو
امیر که ساعتها بود منتظرش مانده بود
رفت آن طرف خیابان و سوار ماشین آلبالویی رنگی
شد
تنها وقتی ماشین دور شد، امیر توانست خم شود و تکه کاغذ را بردارد
به دیوار
سنگی دانشکده تکیه داد، اما حس کرد پاهایش سست شدهاند
نشست روی زمین
کاغذ را
باز کرد و به هفت کلمه نوشته شده روی آن طوری خیره شد که انگار به هفت نعش پیچیده
لای کفنی نگاه میکرد:
تو را برای ابد ترک می کنم، مریم
نفسش را با شدت بیرون داد
کاغذ توی دستش لرزید
سرش را به عقب خم کرد و به دیوار چسباند
بعد چشمهایش را بست و آنها را آنقدر
بسته نگه داشت تا پلکها خیس شدند، تا از گوشههای چشم قطرههای اشک تا روی گونهها
سر خوردند
بعد چشمها را باز کرد و خودکارش را از جیب پیراهنش بیرون آورد
باز
به کاغذ توی دستهایش، به جنازهها، خیره شد:
تو را برای ابد ترک می کنم، مریم
زیر کاغذ و با خط ریزی نوشت:
چه حسن مطلع تلخی برای غم، مریم
پاکت سیگارش را از جیب پیراهنش بیرون آورد و تنها نخ
سیگار توی آن را آتش زد
به آنطرف خیابان نگاه کرد و دود سیگار را پاشید به سمت
آدم های آنطرف خیابان
به آنها که چیزی میخریدند، چیزی میفروختند، حرفی میزدند
یا میخندیدند
نوشت:
پکی عمیق به سیگار می زنم اما
تو نیستی که ببینی چه می کشم، مریم
برای آنکه تو را از تو بیشتر می خواست
چه سرنوشت بدی را زدی رقم، مریم
باز مثل وقتی که عینک نداشته باشد چیزها را مات و
موج دار دید
انگار از پشت پرده نازکی از آب
از روی زمین بلند شد و عینکش را از
روی چشم برداشت
با آستین پیراهنش صورتش را پاک کرد و کنار دیوار سنگی راه افتاد
پیچید و از خیابان بالا رفت تا رسید به پشت حصار فلزی
خاطرات انگار گلوله های مسلسل
شلیک شدند توی کله اش و او ایستاد
تکیه داد به حصار
باز کاغذ را در آورد
دستش میلرزید
و کلمات، انگار رعشه گرفته باشند، روی کاغذ کج و کوله میشدند: