من نمی فهمم تو را یا تو نمی فهمی مرا / عشق من خسته شدم از لاک بی مهری درا / این چه تشویشی ست در جانم که بی تابم مدام / رک بگو افتاده ام از چشم احساست چرا / قهر کردن کار ناجوری ست از بد بدتر است / قلب من با ناله می گوید که دلتنگی خر است / سنگدل بی معرفت بس کن چرا قهری مدام / التماسم را نمی بینی مگر گوشت کر است
پُرِ زخمم و غم قهرِ تو مانند نمک / به گمانم که بمیرم تو بگویی به درک / به هوای تو دلم یکسره، آرام و یواش / می کشد از سر دیوار حیاط تـو سرک / مدتی هست که فهمیده ام آن خنده تو / در خودش داشته مجموعه ای از دوز و کَلک / تا که من دق کنم از غصه برایش هر روز / می کشی سرمه و سرخاب و سفیداب و زَرک / دوستت دارم و با گفتن آن صدها بار / داده ام دست دل سنگ و سیاه تو گــَزک / گفته بودی که شکایت نکنم ... چشم ... دعا: / حافظت دست خدا باد و اَللهُ مَعـَک**
من بهترم و نیست ملالی تو چطور؟ / چشمی بزنم گذشته سالی تو چطور / تنها نشدم هنوز گنجشک و درخت / می پرسد از این حقیر حالی تو چطور / از یاد نرفته ام و همبسترم است / گل های قشنگ سرخ قالی تو چطور / اوضاع خلاصه کاملا امروزیست / بی دغدغه، روبراه، عالی، تو چطور؟
سردم شده بدجور عزیزم بغلم کن / یخ کردم از این سوز دمادم بغلم کن / تا باد مرا با خود از این کوچه نبرده / بی دغدغه با دغدغه محکم بغلم کن / دنیا همه مشتاق تو هستند ولی تو / با وسعت شوق همه عالم بغلم کن / شد شایعه غم خورده در این کوچه یکی را / تا آن که نبلعیده مرا هم بغلم کن / این شهر همه در پی حرفند و حسودند / آهسته و پیوسته و کم کم بغلم کن / از لطف تو هر بی سر و پایی شده آدم / امید که من هم شوم آدم بغلم کن / من داوطلب آمده ام تا که بمیرم / اینجاست همان خط مقدم بغلم کن / گیریم که پیش از همه با این عمل زشت / رفتیم جهنم به جهنم بغلم کن
کسی که در حضور تو غزل ارایه می کند / حرف نمی زند تو را، عمل ارایه می کند / نشسته بین دفترم نگاه لرزه افکنت / و صفحه صفحه شاعرت گسل ارایه می کند / به کشته مرده های تو، قسم که چشم محشرت / به خاطر معاد تو اجل ارایه می کند / " رفاه " ِ دست های تو ، شنیده ام به تازگی / برای جذب مشتری " بغل " ارایه می کند
تنهایی ام را می برم با خود، تا در خیابان ها بچرخانم / از من تو را می خواهد از تو ، تنها برایش شعر می خوانم / حتی نمی دانم نشانت را، تا لا اقل از دور می دیدت / حتی نمی دانم چرا رفتی، تا ذره ای او را بفهمانم / تنهاییم را می برم هر روز ، با خود پسش می آورم دلتنگ / او را چه مدت؟ تا چه تاریخی؟ باید به دور خود بچرخانم / پا بر زمین می کوبد و دارد، حال مرا بدجور می گیرد / یعنی تو هم حالا همین جوری یعنی تو هم تنها...؟! نمی دانم
با توام عشق قسم خورده پنهانی من / با توام بی خبر از حال و پریشانی من /
با توام لعنتی خالی از احساس بفهم / بی قرارت شده ام شاعره خاص بفهم / لعنتی خسته ام از دوری و بی تاب شدن / پای دلگیرترین خاطره ها آب شدن / نفسم بند تو و درد مرا می خواند / بعد تو حسرت دنیا به دلم می ماند
+ ** : اینجا ادامه مطلب است دوستانی که از حوصله شان خارج است هم بخوانند :-)
ابیات مکمل این دو بیت (قسمت دو بیتی) درج شده در این پست نامه رو چند روز پیش یکی از دوستان برایم خواند و در حین شنیدنش یاد
داستان کوتاهی از " مصطفی مستور " با نام " و ما ادراک ما مریم " که تا
بحال چندین بار خواندمش افتادم که چه زیبا از این غزل در داستان خود
استفاده کرده است؛ قسمتی از داستان (شامل این غزل را) می خوانید:
مریم از دانشکده که بیرون آمد با عجله تکه کاغذی را انداخت جلو
امیر که ساعتها بود منتظرش مانده بود
رفت آن طرف خیابان و سوار ماشین آلبالویی رنگی
شد
تنها وقتی ماشین دور شد، امیر توانست خم شود و تکه کاغذ را بردارد
به دیوار
سنگی دانشکده تکیه داد، اما حس کرد پاهایش سست شدهاند
نشست روی زمین
کاغذ را
باز کرد و به هفت کلمه نوشته شده روی آن طوری خیره شد که انگار به هفت نعش پیچیده
لای کفنی نگاه میکرد:
تو را برای ابد ترک می کنم، مریم
نفسش را با شدت بیرون داد
کاغذ توی دستش لرزید
سرش را به عقب خم کرد و به دیوار چسباند
بعد چشمهایش را بست و آنها را آنقدر
بسته نگه داشت تا پلکها خیس شدند، تا از گوشههای چشم قطرههای اشک تا روی گونهها
سر خوردند
بعد چشمها را باز کرد و خودکارش را از جیب پیراهنش بیرون آورد
باز
به کاغذ توی دستهایش، به جنازهها، خیره شد:
تو را برای ابد ترک می کنم، مریم
زیر کاغذ و با خط ریزی نوشت:
چه حسن مطلع تلخی برای غم، مریم
پاکت سیگارش را از جیب پیراهنش بیرون آورد و تنها نخ
سیگار توی آن را آتش زد
به آنطرف خیابان نگاه کرد و دود سیگار را پاشید به سمت
آدم های آنطرف خیابان
به آنها که چیزی میخریدند، چیزی میفروختند، حرفی میزدند
یا میخندیدند
نوشت:
پکی عمیق به سیگار می زنم اما
تو نیستی که ببینی چه می کشم، مریم
برای آنکه تو را از تو بیشتر می خواست
چه سرنوشت بدی را زدی رقم، مریم
باز مثل وقتی که عینک نداشته باشد چیزها را مات و
موج دار دید
انگار از پشت پرده نازکی از آب
از روی زمین بلند شد و عینکش را از
روی چشم برداشت
با آستین پیراهنش صورتش را پاک کرد و کنار دیوار سنگی راه افتاد
پیچید و از خیابان بالا رفت تا رسید به پشت حصار فلزی
خاطرات انگار گلوله های مسلسل
شلیک شدند توی کله اش و او ایستاد
تکیه داد به حصار
باز کاغذ را در آورد
دستش میلرزید
و کلمات، انگار رعشه گرفته باشند، روی کاغذ کج و کوله میشدند:
گیسوی پریشان تو درگیر حواشی / از فال نگاهت شده فنجان متلاشی / این روسریِ بازِ تو ... استغفرالله / ای وای اگر دور و بر میکده باشی / باید به تو گویند کشاورز نمونه / یکبار شده بر دل ما بذر نپاشی؟ / امسال شما مادرتان نذر ندارد؟ / ای کاش به ما هم برسد کاسه آشی / با فکر و خیالم به کجاها که نرفتم / چشم و لب و پایین تر از آن مرمر و کاشی
فنجان سرد ِ قهوه و دریا ... تو نیستی / شب گریه و سکوت و تقلا ... تو نیستی / یک جفت کفش، قرمز و غمگین کنار در / یک پیراهن سفید سراپا ... تو نیستی / شرمنده کرد دامن خیست به روی بند / پیراهن اتو شده ام را ... تو نیستی / هر شب به تختخواب سرک می کشد تنت / آن پیکر خیالی و زیبا ... تو نیستی / سیگار، فکر، درد، غزل، روزهای خوب / آواز، بوسه، پنجره، لیلا ... تو نیستی / گویی هزار سال از این خانه رفته است / خورشید، عشق، عاطفه، گرما ... تو نیستی / من پا به پای بغض زمین گریه می کنم / هر روز تا همیشه ی فردا ... تو نیستی / حالا سکوت سهم من از با تو بودن است / محتاج یک ترانه گلپا ... تو نیستی / دیگر به این نتیجه رسیدم جهنم است / خانه، حیاط ، کوچه و هرجا تو نیستی / یک میخ پشت حافظه، یک قاب کج شده / تصویر ما دو تاست که حالا تو نیستی
چگونه جان ندهد عاشقی که دلتنگ است / کسی که با غم دوری مدام در جنگ است / چگونه دق نکند عاشقی که می داند / مسیر رفتن تا او هزار فرسنگ است / خبر دهید به لیلا جنون مجنون را / که نبض عاشق بیچاره ناهماهنگ است / خبر دهید به شیرین که مُرد فرهادش / خبر دهید که عاشق، شهید در جنگ است / چگونه زنده بماند چگونه دق نکند / چگونه جان ندهد عاشقی که دلتنگ است
دست در دست تو یک شب کوچه های لیز را / پا به پایت تپه را، سرتاسر جالیز را / با قطار خاطراتت، روستا را، شهر را / اصفهان را، یزد را، ماسوله را، تبریز را / طالقانی، شرجی مرداد تا عصر جدید / پارک لاله، عصر آبان، بارش یکریز را / عطر نرگس، طول یلدا، یک خیابان خستگی / جیب های خالی اما از خوشی لبریز را / می فشاری دست من را دزدکی، در جیب هات / می نویسی در کفم آن مشق شورانگیز را / طعم خوب عکس های کاغذی در نیمه شب / باز هم وا کرده امشب این کشو از میز را / توی آلبوم بیست سال ِ عاشقی قُل می زند / دوست دارم قُل قُل این دیگ سحرآمیز را
باید کنار چشم تو پیدا کنم خود را / یا غرق در آغوش تو حاشا کنم خود را / با بوسه ای آتش بکش بر پیکر سردم / تا در میان شعله ات معنا کنم خود را / در چشم های تو به دنبال خودم هستم / بانو کمی مهلت بده پیدا کنم خود را
فضای خانه که از خنده های ما گرم است / چه عاشقانه نفس می کشم هوا گرم است / دوباره دیده امت زل بزن به چشمانی / که از حرارت " من دیده ام تو را " گرم است / بگو دو مرتبه این را که دوستت دارم / دلم هنوز به این جمله شما گرم است / بیا گناه کنیم عشق را نترس خدا / هزار مشغله دارد سر خدا گرم است / من و تو اهل بهشتیم اگرچه می گویند / جهنم از هیجانات ما دو تا گرم است / به من نگاه کنی شعر تازه می گویم / که در نگاه تو بازار شاعری گرم است
چگونه شرح دهم بت پرست یعنی چه / کسی که دل به تو یک عمر بست یعنی چه / برای لحظه اول که دیدمت ناگاه / نخورده تجربه کردم که مست یعنی چه / گذشتی و نگذشتم که خاطرت باشد / کسی که پای دلش مانده است یعنی چه...
چگونه بی خبری از جهان جانکاهم / نمی رسند مگر نامه های گهگاهم / خیال من به تو قد می دهد همین کافیست / نمی رسد به تو وقتی که دست کوتاهم / غروب، تازه طلوع غم غریبان است / چه دیر با شب من آشنا شدی ماهم / فقط نه اینکه دل من گرفته می بارم / گرفته بی تو دل ابرهای دنیا هم / من و تو ساکن یک پیله بوده ایم اما / بدل شدی تو به فریاد، من هنوز آهم / زیادی از سر من چون نخواستم جز این / مرا ببخش اگر از تو کم نمی خواهم
آنقدر مستی که مویت را شرابی می کنی / باز سهم باد را خانه خرابی می کنی / ماه آن هم روز روشن دیده تا حالا کسی؟ / کوچه را هر صبح با خود آفتابی می کنی / هرچه لبهایت فشرده، یادگیری بهتر است / بوسه را کی بر لبم قفل کتابی می کنی ؟ / سوخت نسلم روسری بردار بس کن تا به کی / دلخوشم با وعده های انقلابی می کنی / من که اهلش نیستم اما تعارف، بد که نیست / کی مرا مهمان آن باغ گلابی می کنی؟